پادکست ناوکست / Navcast
خیلی از روانشناس ها از قیاس «کوه یخ» برای توضیح کارکرد مغز و روند فکری ما استفاده میکنن.
روی آب بخش خودآگاه (تعصب فرهنگی آشکار) و زیر آب ناخودآگاه (تعصب فرهنگی ضمنی) ماست.
ناخودآگاهِ ما ارتباطاتی رو ایجاد میکنه، که یا ازشون بی خبریم یا کنترلی روشون نداریم.
مثلاً حتی اگه تو بگی ریاضیِ زنا و مردا یه اندازه خوبه، بازم ممکنه بدون اینکه بدونی ریاضیات رو بیشتر به مردا نسبت بدی.
حتی اگه بگی که بین قومیت های مختلف فرق نمیذاری، بازم ممکنه بدون اینکه حواست باشه، ببینی که داری کسی رو استخدام میکنی یا به کسایی ترفیع میدی که لحن و لهجه شون بیشتر شبیه به خودته.
کلیشه های ذهنی یا Stereotype یعنی باور داری بیشتر اعضای یک گروه ویژگیهای مشخصی دارن.
کلیشهٔ آشکار وقتی پیش میاد که آگاهانه در موردش فکر و بیان کنی:
- هر کسی لهجه داره، بیسواده
- اگه به جز فارسی به زبون مادریت حرف میزنی و مینویسی جدایی طلبی(پان ترک/کرد ...)
- فارسی لهجهٔ سی و دوم زبان عربیه
- شمالیا / جنوبیا همه …
کلیشهٔ تلویحی نسبتاً تحت کنترل و یا دسترسی خودآگاهِ ما نیست.
مثلاً:
- یه نفر ممکنه نتونه قبول کنه، کسی که لهجهٔ لُری داره بتونه مدیر خوبی باشه.
- از اون طرف هم، یکی دیگه ممکنه فرض کنه بچه های تهران همه دزد و حقه بازن.
باور بر اینه که افراد میتونن تعصبات فرهنگی شونو کنار بذارن و نسبت به موضوعات فرهنگی هشیارتر بشن.
مردم چطور به هشیاریِ میان فرهنگی میرسن؟ این مفهوم چه معنایی داره؟ از کجا بفهمیم که همچین حساسیتی داریم؟ اگه بخوایم به بالا بردن آگاهی میان فرهنگی اطرافیانمون کمک کنیم، از کجا باید شروع کنیم؟ مردم چطور از نگرش قوم مدارانه به نسبی نگری قومی میرسن؟
میلتون بِنِت، جامعه شناس، مقیاس تکوینی حساسیت میان فرهنگی رو تدوین کرده، تا ۶ حالت از حساسیت نسبت به اختلافات فرهنگی رو نشون بده.
مقیاس تکوینی حساسیت میان فرهنگیِ Bennett چارچوبی برای درک ارتقاء هشیاریِ فردی از نهایتِ قوم مداری به نهایت نسبی نگری ارائه میده. جهان بینی افراد در حین گذر از این مسیر بشدت پیچیده میشه.
قوم مداری
در سمت قوم مداری افراد ممکنه در مرحلهٔ انکار، دفاع یا کمینه سازی باشن.
انکار تفاوتهای فرهنگی
افرادی که تو این حالت هستن معمولاً علاقه ای به تفاوتهای فرهنگی ندارن، این حالت بیشتر به دلیل انزوای فرهنگی یا فیزیکی فرد و به چالش نکشیده شدن نگرش فرد پیش میاد، که محورِ واقعیتِ زندگی اونهاست.
مثالهایی از انکار:
- زبون رسمی مملکت هر چیه همون
- تا وقتی که فارسی رو بدون لهجه حرف بزنن مشکلی نداره
- مگه ایرانی نیستن، پس باید فارسی بلد باشن
تصور افراد اینه که فرهنگ خودشون فرهنگ راستینه. بقیه فرهنگها رو هم یا نمیبینن یا درک اونها براشون مهم نیست و صرفاً یه برداشت سطحی از اونها دارن.
انکار، عدم توانایی توجه به تفاوتهای فرهنگیه و انعکاس دهندهٔ نگرش افرادیه که خود رو جدا و محدود به گروههای همگن میکنن که تفکراتشون به چالش کشیده نمیشه. ولی اگه روبروشون کنی این بی تفاوتی ممکنه تبدیل به رفتارهای خشونت آمیزی برای اجتناب یا حذف موضوع بشه.
افراد در مرحلهٔ انکار ترجیح میدن که از واقعیت گوناگونی فرهنگی چشم پوشی کنن. و اغلب کلیشه سازی میکنن. افراد در این مرحله، در بهترین حالت تصور خیلی کمی از تفاوتها دارن.
دَنِت اسم این مرحله رو گذاشته، سندرومِ پرسشِ احمقانه. و میگه افرادی که در حالت انکار هستن تعداد خیلی کمی مثلا سه یا چهار تفکر یا دانستهٔ کلیشهای در مورد یک فرهنگ دارن.
برای عبور از این مرحله افراد میتونن:
مهارت بهتری در دسته بندی افراد بدست بیارن
پیچیده تر بیاندیشند
مرحلهٔ دفاع
خاصیت مرحلهٔ «دفاع» اینه که اختلاف رو تایید میکنن اما یه ارزشگذاری منفی بر فرهنگهای دیگه دارن.
در این مرحله فرد فکر میکنه که فرهنگ خودش تکامل یافته ترین و بهترین روش زندگیه. تفکر دوگانهٔ خودی و غیرخودی و کلیشه های منفی پیش میاد. فرد آشکارا تفاوتهای فرهنگی خود و دیگران، جنسیت، نژاد و غیره رو تحقیر میکنه.
مثالهایی از «دفاع»:
- تو خونِ ترکها و کردها و … است
- ایران با ارزشهای ما ساخته شده پس زبون ما مهمترینه
- این زبون برای ما خیلی خوب جواب داده، پس اونا هم باید همین رو یاد بگیرن
افراد تو این مرحله به وضوح دچار تهدید فرهنگی میشن و به احتمال زیاد خشونت به خرج میدن.
نوع دیگه ای از وضعیت دفاع، واژگونیه، که فرد فرهنگ دیگری رو برتر از فرهنگ خودش میبینه.
سه حوزهٔ دفاعی:
- خفیف و بدنام کردن: تحقیر و تبعیض مستمر
- برتری جویی: قوم مداریِ شدید تا حدی که نگاه از بالا به پایین به دیگری بوجود میاد
- حرکت معکوس یا واژگونی: زمانی پیش میاد که فرد تغییر موضع میده و فرهنگ خود رو پست تر از دیگری میبینه
خیلی عجیب نیست که افراد که در مرحلهٔ دفاعی قرار بگیرن. ولی باید تشویق به عبور از اون بشن.
مرحلهٔ «کمینه سازی»
در «کمینه سازی» سازی شباهتها سنگینی بیشتری از تفاوتها پیدا میکنن.
افرادی که به مرحلهٔ «کمینه سازی» میرسن، تفاوتهای سطحی رو پذیرفتن و متوجه نوک کوه یخ شدن.
مثالهایی از «کمینه سازی»:
- ما همه تحت ظلمیم، چه فرقی میکنه، همه آدمیم
- یعنی مشکل مملکت ما الان اینه؟
- اگه واقعاً با خودت رو راست باشی میبینی که زبون ما برای این کار بهتره
- مگه اینا همش کلاً چند درصدن
- اقلیت حرف اکثریت رو بپذیر
جابجایی افراد از این مرحله به مرحله بعد کار سختیه، چون عموماً فکر میکنن که جاشون خوبه و تفکرشون مشکلی نداره. اونا متوجه مثلاً تفاوت زبانی شدن اما تاثیر فرهنگ و تجربهٔ زیسته رو نادیده میگیرن، که میتونه فرد به فرد متفاوت باشه و باور دارن که همهٔ مردم نیازهای یکسانی دارن ولی واقعیت چیزه دیگه ایه.
با اینکه «کمینه سازی» پیشرفته ترین مرحله از قوم مداریه، کسایی که تو این مرحله هستن معمولاً اهمیت و ارزش تفاوتهای فرهنگی رو نادیده میگرن و اغلب فکر میکنن که همه مثل هم هستن یعنی همه دقیقاً مثل من هستن.
نسبی نگری قومی
وقتی که واردِ مرحلهٔ «نسبی نگری قومی» میشی، یعنی نگاهت به تفاوتها تغییر کرده. حالا دنبال چیزی هستی که قبلاً ازش دوری میکردی. افراد تو این مرحله دنبال راههایی هستن که با تفاوتها سازگار بشن و آروم آروم میپذیرن که مردم در متون فرهنگی متفاوتی زندگی میکنن.
در سمت نسبی نگری افراد میتونن در حالت پذیرش، سازگاری یا اتحاد باشن.
«پذیرش» مرحلهٔ اول از مقیاسِ تکوینیِ حساسیتِ میان فرهنگیه
«پذیرش» مثل:
- هرچی متنوع تر بهتر، تفاوت بیشتر یعنی خلق اندیشههای نو
- اگه با فرهنگهای بیشتری آشنا بشی، قدرت مقایسهت هم بهتر میشه
- کجا میتونم زبون کردی/ترکی/… یاد بگیرم که تو کلاس با بچه ها راحتتر مرتبط بشم
این مرحله نشون دهندهٔ قابلیت فرد در پذیرش و احترام به تفاوتهای فرهنگی، مثل ارزشها و رفتار مردمه. یعنی نه چیزی بده و نه خوب، صرفاً متفاوته.
پذیرش تفاوت افراد لزوماً به معنی قبول کردن یا اتخاذ اون تفاوت نیست. آدمها سلایق خودشونو دارن. بعضی ممکنه خوششون بیاد و بعضی هم ممکنه که تفاوتها رو نپسندن. با اینکه مردم ممکنه با تفاوتهای که میبینن موافق نباشن ولی حداقل میتونن متوجه چیزی که میبینن باشن.
مرحلهٔ «سازگاری»
این جاییه که افراد متوجه انعطاف پذیری دسته بندی های فرهنگی میشن و توانایی بالاتری در ارتباط بین فرهنگها پیدا میکنن.
«سازگاری» مثل:
- برای اینکه کمک کنم بچه ها بهتر یاد بگیرن، روشم رو تغییر میدم
- من میتونم ارزشهای خودم رو حفظ کنم، و در عین حال به ارزشهای دیگران هم احترام بذارم
قالب ارجاعات شون تغییر پیدا میکنه، دیگران رو بهتر میفهمن، و منظورشون ورای حدود فرهنگی فهمیده میشه. از انگیزه های ورود به این مرحله آموزش بهتر و همدلی شناختی و معرفتیه، این یعنی توان نگرش به موضوعات از نگاه فرهنگهای دیگه.
تو این مرحله افراد دو یا چند فرهنگی میشن، افراد دیگه فقط محدود به باید ها و نباید ها نیستن. دانش و رفتارشون با نیتِ آگاهانه بهم وصل میشن. و میشه به وضوح اتخاذ نگرش های متفاوت و همدلی رو در اونها دید.
«اتحاد» مرحلهٔ نهایی از این مقیاسه
با اینکه خیلی به ندرت میشه به این مرحله رسید اما نشون دهندهٔ افرادیه که ارجاعات فرهنگی مختلفی دارن، به بیش از یک گروه فرهنگی تعلق دارن و میتونن به راحتی بین این گروهها حرکت کنن.
«اتحاد» مثل:
- بعضی وقتها فک میکنم که تو هیچ گروهی جا نمیشم
- اون وقتایی که دارم بین تفاوتهای فرهنگی فرهنگ هایی که باهاشون آشنا هستن پل میزنم حالم از همه وقت بهتره
- شرایط هرچی هم که باشه، من معمولا میتونم از دیدگاه های مختلف به اونها نگاه کنم
با اینکه خیلی به ندرت میشه به این مرحله رسید اما نشون دهندهٔ افرادیه که ارجاعات فرهنگی مختلفی دارن، به بیش از یک گروه فرهنگی تعلق دارن و میتونن به راحتی بین این گروهها حرکت کنن.
- یعنی پذیرش هویتی که بر پایهٔ یک فرهنگ واحد نیست.
- یعنی توانایی ایجاد ارتباط سازنده بین فرهنگها.
- یعنی میانجی فرهنگی یا پُلِ فرهنگی.
پی نوشت:
درک و رشدِ میان فرهنگی یک شبه اتفاق نمی افته. زمان و برنامه ریزی متناسب برای مواجهه رو میطلبه تا نسل جدید ما آموزشهای لازم رو ببینن.
با درک و فهم حساسیتهای میان فرهنگی برای نسلهای جدید و آموزگاران، افرادی با تاثیرگذاری و توان اجتماعی بهتر و بالاتر وارد جامعه میشن.